اسکات کالوین در آستانه شصت و پنج سالگی است و متوجه می شود که دیگر نمی تواند بابانوئل باشد، به همین خاطر به دنبال جایگزین مناسبی برای بابانوئل است و هم زمان خانواده اش را برای ماجراجویی تازه ای در قطب جنوب آماده می کند.
مارتی مردیست که صرفا می خواهد در نحوه مرزگذاری ها در زندگی اش بهتر شود. او با روانپزشکی آشنا می شود و رابطه معمولیشان به تدریج به رابطه ای ناکارآمد، مبتنی بر سوءاستفاده و پر از فریب تبدیل می شود.