James MacDonald

یک روباه جوان به نام تاد و یک سگ شکاری به نام کوپر در فصل تابستان و در فصل شکار با هم آشنا و دوست می‌شوند. اما با پایان یافتن فصل تابستان و اتمام فصل شکار از هم جدا می‌شوند و سگ شکاری با صاحب خود به منزل خود می‌روند. در بهار سال آینده، این دو باز هم همدیگر را می‌بینند اما این بار این سگ، تبدیل به یک سگ آموزش دیده شده است و ناخود آگاه با روباه و حیوانات دیگر، دشمن شده است. اما…

سفیدبرفی، دختری زیبا و مهربان است که نامادری بدجنس او که ملکهٔ سرزمین آنها است، به وی حسادت کرده و می‌خواهد او را بکشد. ملکه به شکارچی می‌گوید که سفیدبرفی را بکش و قلب او را برایم بیاور. اما او سفیدبرفی را نمی‌کشد و به جای قلب او جگر آهویی را برای ملکه می‌برد

«موگلی» پسر بچه‌ای است که در جنگل و میان حیوانات بزرگ شده است. وقتی خبر بازگشت ببر درنده‌ی جنگل، «شیر خان»، می‌رسد، پلنگی به نام «باگیرا» داوطلب می‌شود که «موگلی» را برای فرار از جنگل و پیوستن به آدم‌ها همراهی کند…